-
بی تو مهتاب شبی...
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 01:00
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
بی احساسی
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 00:51
دختر:خوشگلم پسر:نه دختر:دوستم داری پسر:نه دختر :اگه بمیرم برام گریه نمی کنی پسر:نچ دختر اشک تو چشماش جمع شدو پسر بغلش کردوگفت:تو خوشگل نیستی زیباترینی...دوستت ندارم عاشقتم اگه بمیری برات گریه نمی کنم...منم میمیرم... ....
-
بی وفایی
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 00:48
روزی کـه دلـم پیش دلت بود گرو دستان مـرا سخت فشردی کـه نرو امروز دلت به دیگری مایل شد کـفـشـان مـرا جفت نمودی که برو ...
-
دوستت دارم...!
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 00:40
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی ! ؟ پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من … غصه هایت برای من … همه بغضها و اشکهایت برای من .. بخند برایم بخند آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را … صدای همیشه خوب بودنت را ...
-
غم دل
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 00:35
هر چه میخواهم غم دل با تو گویم جا نمیابم اگر جایی شود پیدا تورا تنها نمیابم اگر جایی شود پیدا و من تنها تورا یابم ز شادی دست و پا گم میکنم خود را نمیابم
-
تو اگر باز آیی
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 21:58
تو اگر بازآیی ... من دلم را به تو خواهم بخشید و صمیمیت دستانم را که پر از عطر گل شادیهاست به تو خواهم بخشید تو اگر بازآیی ... من تو را خواهم برد به دیار گل ها ، به دیار شادی، به غزل های بلندحافظ و اگر آمدنت دیر شود... و اگر آمدنت وعده پوچی باشد... من تو را ای همه خوبی تا دم مرگ نخواهم بخشید...
-
سزات باخدای من
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 21:49
من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو تو تازیانه می زنی به چشم و بر نگاه من چو آفتاب می شوم دمی که گرم و روشنت کنم چو ابر تیره می شوی که سد نهی به راه من خراب تر ازین کسی نمی شود که من شدم تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من
-
کاش بودی
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 22:38
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
-
عشق را...
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 22:20
-
تا ابد چشم به راهم...
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 21:53
تنگ دیدارت هستم اگرچه خودم از درون حصار تنهایی ام برایت می نویسم از روزها و خاطرات خوشی سخن می گویم که توآن ها را محو کرده ای از شروعی مینویسم که پایانی برای آن نیست از آن همه دلبستگی ها دیوانگی ها باور کن ای مهربان من که تا ابد چشم به راه بازگشتت خواهم بود
-
عشق...
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 21:40
عشق ترس را دور می سازد همچنان که نور ظلمت را. اگر حتی لحظه ای عاشق شده باشی ترس از بین رفته و فکر کردن متوقف شده است. در ترس، فکر کردن ادامه می یابد. با ترس بیشتر، ناگزیر از فکر کردن بیشتری.
-
راه وصال
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 21:36
می نویسم مینویسم از تو تا جسم کاغذ من جان دارد با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت مینوسم همه ی هق هق تنهایی را تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی به حریم خلوت عشق تو تنها...