شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

داغ عشق

 

                           عـشق داغی است که تا مرگ نیاید نرود   

                                                هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد

                          دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی 

 

                                                 آری آری سخن عـشق نشانی دارد

قلب عاشق

            

 

 

دختر به پسر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.پسر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد…حال پسر خوب نبود…نیاز فوری به قلب داشت…از دختر خبری نبود…پسر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی…ولی این بود اون حرفات…حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم… قلبش شکست و دیگر چیزی نفهمید

چشمانش را باز کرد…دکتر بالای سرش بود..به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید…درضمن این نامه برای شماست…!پسر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم…پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم…امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

پسر نمیتوانست باور کند…اون این کارو کرده بود…اون قلبشو به پسر داده بودآرام اسم دختر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد…و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم؟؟؟؟

ای عزیز ترینم...

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو؟

گاه می اندیشم، خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی

روی تو را کاشکی میدیدم

شانه بالا زدنت را بی قید و

 تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که ، عجیب!عاقبت مرد افسوس !

کیستی که گرفتارتم

کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.

تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

تورا تنها نمیابم

 

                      هر چه میخواهم غم دل با تو گویم جا نمیابم

                                        اگر جایی شود پیدا تورا تنها نمیابم

                                                  اگر جایی شود پیدا و من تنها تورا یابم

                                                           ز شادی دست و پا گم میکنم خود را نمیابم

بالهای عشق

 

به بالهایی نیازمندیم‌،
      بالهای عشق و نه بالهای عقل‌.
             عقل به پایین می‌کشدت‌.
                   قائم به قانون جاذبه است‌.
                         عشق سوی ستارگان می‌بردت‌.
                                    عرفان را در تو جاری می‌سازد و 
                                             آنگاه می‌یابی آنچه را که ارزش یافتن داشته است‌.

دلم گرفته آسمون

دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم 

  شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم 

 انگاری کوه غصه ها رو سینه من آمده 

آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده

  دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم 

 تو روزگار بی کسی یه عمر که دربدرم

  حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم 

  من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم 

  دلم گرفته آسمون یکم منو حوصله کن

    نگو که از این روزگار یه خورده کمتر گله کن 

   منو به بازی میگیره عقربه های ساعتم 

  برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم 

 آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن 

 نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن

انتظار

در کلبه تنهایی من چیزی جز انتظار نیست. دیوار های کلبه ام دیگر واژه های انتظار راخوب نمی فهمند . پنجره کلبه ام به روح پاییزی عادت کرده است و می داند ، از اشکهایم می فهمد که انتظارم برای کیست . نیلوفر های کنار پنجره ام برای آمدنت دست دعا بلند کرده اند . کبوتر سفید بام کلبه ام می داند انتظار تو را می کشم . می رود تا شاید خبری را برایم بیاورد ولی هرگاه باز می گردد در چشمانش سنگینی غمی را حس می کنم ، چیزی نمی گوید و پر می کشد . می داند اگر بگوید خبری از مسافر تو نبود اشک هایم سرازیر می شوند . من به شقایق هایم آب نمی دهم آنها با اشکهایم پرورش یافتند . آسمان را خبر کردم که هرگاه پرتو های عشقت را به من تابیدی آفتابی شود ولی سالهاست که آسمان دهکده ام ابری است و می بارد . ای بهاز زندگیم ! بیا ، بیا تا پنجره ام از من خسته نشده ، بیا تا گلهایم با من قهر نکرده اند . بیا تا کبوترم حرفی برای گفتن داشته باشد ، بیا تا آسمانم آفتابی باشد ، بیا و به این انتظار پایان ده