شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

عشق اول

و اما عشق، آری عشق این متغییر کوچکی ما به بزرگی و بزرگی ما به کوچکی، آنچه معنی من به ما است و آنکه در اوج ما، لمس تنهایی من بودن
عشق آنکه خدایی کردن را، حس مالکیت را، لمس داشتن، درک بودن، معنی وجود داشتن را به یادمان می آورد
آن چیزی که عقل را مغلوب می کند و احساس را پر معنی
و در نهایت آن چیزی که فقط و فقط یکبار اتفاق می افتد و هر آنچه به غیر از یکبار باشد، صرفاً تشابه آن است و بس و نه فراموش کردن آن یکبار
عشق یکبار است و بس
به نظر من عاشق شدن فقط یکبار اتفاق می افتد و در کنار عشق ابدی و ازلی خداوند که همیشگی و جاوید است و از خلق نطفه بوجود می آید تا لحظه بی نهایت هر آنچه عشق است در زیر عشق اصلی و ابدی خداوند است.
ما آنرا عشق زمینی یا دنیوی می زاریم. عشقی از جنس زمین، از جنس خاک.
و اما عشق،
عشق خاکی و عشق زمینی فقط و فقط یکبار در زندگی جرقه می زند
اینکه وصال یا عدم وصال معنی اصلی عشق است رو نمی دونم اما ایمان دارم فقط یکبار در زندگی و روح انسان عشق و عاشق شدن رخمی دهد
شاید از دوران کودکی تا عشق اول، هزاران بار عاشق شوید و معشوق هزار نفر
شاید به هزار چیز دل ببندید و دلداده هزار چیز شوید
اما در لحظه ای عاشق واقعه ای شده اید. بدون در نظر گرفتن اینکه آیا معشوقه کسی هم شده اید
اگر به وصال رسیدید که خوشا به حالتون اما اگر نرسیدید بدونید که بعد از اون هیچ وقت عشق اولی به سراغ شما نمی آید و شما دیگر عشق اولی را لمس نخواهید کرد چون هنوز در دریای عشق اول غوطه ورید اما در کنار معشوقه ای دیگر
اگر به وصال نرسیدید و در زندگی کردن با معشوقه ای دیگر هستید، و از شما بپرسند که آیا ته به حال عاشق شده اید اولین عشقات از روی عقده نرسیدن سریع به مغزتان می اید که شاید مورد لطف زبانتان هم قرار بگیره اما خرد و منطق مثل یه سد بزرگ که هیچ وقت سرش  بامش معلوم نیست نمی زاه شما زبانتون رو به کام عشقتون بچرخونید و یا می گید نه و یا اینکه می گید آره خب و نام اون شخصی رو میارید که عشق اول شما نیست اما شما معشوقه اون هستید
نمی دونم ایا می تونم نظرم رو بگم یا نه؟
این نظر من هست و اصلاً هم نمی خوام به معنی این بگیرید که این یه ظلم هست که در حق بشر می شه
شاید همین عدم وصال قسمتی از صلاح شما باشه که به این شکل رخ داده و در نتیجخ به ایجاد یک زندگی شیرین و زیبا ختم بشه
اما من می خوام بگم شما و روح شما حق داره فقط یکبار عاشق بشه
اینکه چه کسی اولین معشوقه شماست و شما چه زمانی عاشق واقعی بودید فقط موقعی معلوم میشه که واژه عشق برده می شه و ذهن شما مشوش می شه و شمایل و نام معشوقه واقعی شما به ذهن میاد و یا فشار خونتنون شروع به تغییر کردن میکنه
به نظر من عشق فقط یکبار در زندگی هر کسی متبلور میشه و بعد از اون فقط سعی در فراموشی اون هست ( البته اگر وصال صورت نگیره )
اما اگر لحظه ای که در بستر مرگ و در لحظه مرگ هستید و پسران و دختران شما در کنار شما باشند و نوه و نتیجه ها بالای سر شما باشند و از شما بپرسند که آیا تا به حال عاشق شده ای؟ گمانم تغییرات درونی شما آغاز می شه
البته ایمان دارم که در صورت عدم وصال و زندگی در کنار معشوقه دیگری تلاش شما در ایجاد یک عشق دیگر بی ثمر نخواهد بود و بدون شک با تلاش ما زندگی پر از لذت و شادی و لحظه های خوش ایجاد خواهد شد. اما من می خوام بگم تپش نبض و ضربان قلب شما در لحظه پرسش این سئوال که آیا ته به حال عاشق شده ای چه خواهد بود

عشق تجربه ای زیبا

میدونید قشنگیه عشقو عاشقی چیه؟؟؟؟ علاوه بر تمامه اون احساسو شب نخوابی ها و دلهره ها و ... خلاصه قشنگیش غیر از اینا چیه؟ چیه که یه عاشق واقعی رو با یه آدمی که فکر میکنه عاشقه؟ این که عاشق واقعی وقتی عاشق میشه دیگه هیچ وقت این حسو فراموش نمیکنه و هر وقت که بخواد و لازم باشه و حتی وقتی به یارش نرسه میتونه دوباره به یادش بیاره!!!! و اگر قراره کنار کسه دیگه ایی باشه میتونه عشقشو به اون شخص بده!!!! ولی کسی که عاشق نیستو هوسو، عداتو، غریزه و... رو با عشق اشتباه میگیره وقتی به اون هوس نرسه از همه چیز بیزار میشه و میخواد انتقام بگیره یا دیگه هیچ وقت اون حسو به کسی که قرار تا ابد کنار باشه نمیده!!!!درسته بین عشقو هوس فرقه پس عشقو با هیچ چیزی اشتباه نگیرید!!!! با چیزی قاطی نکنید!!!! عاشقا میدونن که من چی میگم!!!!

چشم نرگس

خواهم که بر زلفت،زلفت، هر دم زنم شانه 

ترسم پریشان کند بسی حال هر کسی چشم نرگست مستانه مستانه 

خواهم بر ابرویت، رویت، هر دم کشم وسمه 

ترسم که مچنون کند بسی، مثل من کسی، چشم نرگست، دیوانه دیوانه 

یک شب بیا منزل ما،حل کن دوصد مشکل ما 

ای دلبر خوشگل ما، دردت به جان ما شد، روح و روان ما شد 

خواهم که بر چشمت،‌چشمت، هر دم کشم سرمه 

ترسم پریشان کند بسی، حال هر کسی، چشم نرگست، مستانه مستانه  

خواهم که بر رویت،  رویت، هر دم زنم بوسه 

ترسم که نالان کند بسی، مثل من کسی، چشم نرگست، جانانه جانانه 

شوریده شیرازی

آنکه می گوید دوستت می دارم

آنکه می گوید دوستت می دارم

خنیاگر غمگینی ست

که آوازش را از دست داده است.

 ای کاش عشق را

زبان ِ سخن بود

 هزار کاکلی شاد

              در چشمان توست

هزار قناری خاموش

در گلوی من.

عشق را

ای کاش زبان ِ سخن بود

 آن که می گوید دوستت می دارم

دل اندُه گین شبی ست

که مهتابش را می جوید

                       ای کاش عشق را

                       زبان ِ سخن بود

 هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست

هزار ستاره ی گریان

در تمنای من.

                      عشق را

                      ای کاش زبان ِ سخن بود

وقتی کسی ور دوست دارید

               

 

 

                                      وقتی کسی ور دوست دارید... 

 

ادامه مطلب ...

زیر باران بیا قدم بزنیم

زیر باران  بیا قدم بزنیم 

حرف نشنیده ای  به هم بزنیم  

نو بگوییم و نو بیندیشیم  

عادت کهنه  را به هم بزنیم

و ز باران کمی  بیاموزیم

که بباریم  و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر، ولی  همه جا

عالمی  را  به چهره  نم بزنیم 

سخن از عشق خود به خود زیباست

سخن های  عاشقانه ای  به هم بزنیم  

قلم  زندگی  به دل است  

زندگی  را بیا  رقم بزنیم 

سالکم  قطره ها در انتظار  تواند 

زیر باران  بیا قدم بزنیم

گرفتارم

خدایا من به عشق او گرفتارم گرفتارم

من از درد غریب دل خبر دارم خبر دارم  

 خدایا بال و پر بشکست و پر زد در غبار غم

ولی تا زنده ام نازش خریدارم خریدارم    

 چه بی رحمانه ترکم کرد و اشکم داد و بی تابی  

شدم تنها پرید از شاخ خشک تک سپیدارم   

من از روز وداع تلخ او از سرزمین دل  

برای قلب بیمارم عزادارم عزادارم   

منی که رفت از کف اختیارم چون بدیدم او  

کسی که با صدایش در سکوتم غصه می کارم  

کسی که اشک لرزان مرا نادیده رفت آخر  

دو چشمان سیاهش شد دلیل رنج و آزارم   

  کسی که بوسه می زد بر لبم هر دم به آرامی  

خودش روزی جدایی پیشه کرد و گریه شد کارم    

زمانی در غرور حس گرم بودنم با او  

ولی حالا میان این و آن درمانده و خوارم  

به فریادم رس ای درمان ناچاران دلداده  

طلب گر می کنم یاری شب و روز از تو ناچارم  

به دار آویخت این چشمان محکوم نگاهش را  

روان شد سیل خون دل از آن چشمان بر دارم   

نمیداند که با بگشودن صندقچه ی قلبم  

 چه بی پروا هویدا کرده مروارید اسرارم  

  ولی من تا بهار آید دل از باران صفا گیرد  

به عشق او به عهد خود وفادارم وفادارم