شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

مرد بی جان

مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،

ادامه مطلب ...

داستان احساسی(شکلات تلخ)

                    

 

 

 

 چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد
در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت
- ببین , ببین منم مامانمو گم کردم , ولی گریه نمی کنم که , الان باهم میریم مامانامونو پیداشون می کنیم , خب ؟  

                                                         

ادامه مطلب ...

قلب عاشق

            

 

 

دختر به پسر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.پسر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد…حال پسر خوب نبود…نیاز فوری به قلب داشت…از دختر خبری نبود…پسر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی…ولی این بود اون حرفات…حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم… قلبش شکست و دیگر چیزی نفهمید

چشمانش را باز کرد…دکتر بالای سرش بود..به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید…درضمن این نامه برای شماست…!پسر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم…پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم…امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

پسر نمیتوانست باور کند…اون این کارو کرده بود…اون قلبشو به پسر داده بودآرام اسم دختر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد…و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم؟؟؟؟

یک داستان عاشقانه خیلی خیلی زیبا

 

 

 

 

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار 

 دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . 
 
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش 

 متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .  

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش 

  دادم .بهم گفت:"متشکرم".

ادامه مطلب ...