شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

دل شیدا

تو دوری از برم دل در برم نیست

هوای دیگری اندر سرم نیست

به جان دلبرم کز هر دو عالم

تمنای دگر جز دلبرم نیست 

 

 

آرام جانم سرو روانم! من بی تو نمانم

بیا ای نازنین! بیا ای مه جبین!دردت به جانم  

 

از غم عشقت دل شیدا شکست

شیشه می در شب یلدا شکست

از بس که زدم ریگ بیابان به کف

خار مغیلان همه در پا شکست 

علی اکبر شیدا٬ باباطاهر

آهای تو که عشق منی

آهای تو که عشق منی به فکر من باش یه کمی

به فکر من که عاشقم ولی تو بی خیالمی

به فکر من که بعد تو خسته و بی طاقت شدم

آهای به فکرتم هنوز به فکر من باش یه کمی

آهای تموم زندگیم بی تو تمومه زندگیم

آهای تموم زندگیم رو به غروبــه زندگیم

آهای تموم دلخوشیم داری تو غصه می کشیم

آهای تموم زندگیم بی تو تمومه زندگیم

آهای تموم زندگیم رو به غروبه زندگیم

آهای تموم دلخوشیم داری تــو غصه می کشیم

عشق اول عشق آخر

عشق اول، مهربونم، سرتو بذار رو شونم

عشق اول، مهربونم، چتر موهات سایه‌بونم

عشق اول، نازنینم، دستتو بذار تو دستهام

عشق اول، بهترینم، بوی تو داره نفسهام

عشق اول، عشق آخر،اگه امشب درکنار
 تو رو دارم تو رو دارم پس چرا چشم انتظارم

عشق اول، عشق آخر، نکنه خوابم دوباره

نکنه تنهام بذاری، بشه قلبم پاره پاره

نکنه هنوز نگفتم که چقدر عاشقت هستم

نکنه هرگز ندونی که تورو من می‌پرستم

نکنه هنوز نگفتم که چقدر عاشقت هستم

نکنه هرگز ندونی که تورو من می‌پرستم

نکنه هرگز ندونم        راز اون ناز نگاتو

نکنه هرگز نخونم        شعر غمگین چشاتو

اگه من حتی ندونم       اسمتو ای مهربونم

اگه تو حتی ندونی        ازمنم نام و نشونی

عشق اول، مهربونم، سرتو بذار رو شونم

عشق اول، مهربونم، چتر موهات سایه‌بونم

عشق اول، عشق آخر، نکنه خوابم دوباره

نکنه تنهام بذاری، بشه قلبم پاره پاره

حکایت چشمان تو...

زیبا حکایتی است چشمانت را با دل من که می‌توانم از دریچه چشمانت قلبت را بخوانم و از قاب چشمانت مهمان عشق تو شوم.آری امروز قصه چشمان تو می‌گویم؛ چشمان تو که نگارگر رؤیاهای من است، چشمانی رازآلود که همه دنیای وجود من را تسخیر کرده ؛  حکایت چشمان تو که دلرباتر از همه گل‌هاست و خنده‌اش سرور انگیزتر از پرتو خورشید. برای گفتن از چشمان تو، باید مست بود، باید از خود رست و  با سفینه‌ای از احساس در اعماق کهکشان چشم تو سفر نمود، سیاهی چشمان تو را درنوردید و به نور نور نور آن رسید، به سرچشمه زیبایی‌ها، به سرزمین صادق عشق و باید از چشمان تو سرشار، بی تاب، دیوانه و مسحور شد و آن گاه چقدر زیبا و ناب است گفتن از چشمان عشق چشمان تو الهام ‏بخش و مأمن و مأوای عشق من است. برق چشم تو تمثیلی از تابش ستارگان و نشانه‌ای از افلاکی بودن محبت است در میان جان ما. چشمانت سمبل زیبایی و لطافت، سحر وملاحت، افسون و حقیقت و شادمانی زندگی است. خطوط چشم یار من، درقلبم آتش می‌افروزد و مرا فارغ از هستی‌ خویش می‌کند. چشمان آهووش او،  منشأ جوشش وخروش وغلیان عشق ومحبت است و درون مرا به جنبش و رقص وادارد و من در سماعی عاشقانه به سماء می‌روم.چشمان تو خود قصه می‌گوید. قصه آسمان، ستارگان، حکایت رؤیاهای بلند مرا و من در اندرون این قصه‌گوی خوش سخن، دریایی می‌بینم شورانگیز، مواج، زیبا و توفانی که کرانه‌اش پیدا نیست و من غرقه ی در آن، نه راه نجات ‌جویم نه مسیر سلامت. مگر نه آن که هر کس را کو نگاری باشد، تمام آرزوی او چشم در چشم معشوق دوختن و فریاد بلند سکوت است از اعماق جان و با لبان بسته سخن گفتن از غم ها و دردهای دوری؟ و مگر نه آن که  خوشبختی یعنی چشم در چشم یار رفتن و پیوستن به جاودانگی؟ آری؛ من هرگز از افسون چشمان تو رهایی نمی‌خواهم. زندگی یعنی غرق شدن در دریای تبسم چشمان تو و اگر بهشت نیز بجویم، بهشت در جذبه نگاه تو و سایه چشمان تو شعله‌ور است.صبح در چشمان معشوق من آواز می‌خواند و آسمان چشمان محبوب، چنان زلال و آبی است که می‌توان از نگاهش ستاره چید. چشمان او درخشان‌ترین گوهر گیتی است و چشمان عاشق من همیشه دلتنگ تماشای گنج چشمان اوست.اینک چشمان تو از فرط ملاحت و شیدایی، زیباترین داستان من است و من را اگر مستی‌ای است از جام چشمان معشوق است و شراب نگاه او؛که در چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست.

خدایا...

خدایا:  

به هر که دوست میداری بیاموز که،عشق از زندگی کردن بهتر است، و به هر که دوســت تر میداری، بچشان که، دوســت داشتن از عشـق برتر. ..شگفتا!وقتی که بود نمی دیدم،وقتی می خواند نمی شنیدم...وقتی دیدم که نبود... وقتی شنیدم که نخواند...!چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد، تشنهء آتش باشی و نه آب، و چشمه که خشکید، چشمه از آن آتش که تو تشنهء آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش ،کویر را تافت ودر خود گدا خت و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید ، تو تشنهء آب گردی و نه تشنهء آتش و بعد عمری گداختن از غم نبودن، کسی که تا بود ، از غم نبودن تو می گدا خت! ...وتو ای آموزگار بزرگ درسهای شگفت من! ای که دست کینه توز مرگ در آن حال عطشم به نوشیدن جرعه هایی که از چشمهء جاوید پر از عجایبت در پیمانه های زرین کلماتت می ریختی مرا بیتاب کرده بود- در این کویر سوختهء پرهول تنها رها کرد. ای که به من آموختی عشقی فراتر از انسان و فروتر از خدا نیز هست و آن دوست داشتن است و آن آسمان پر آفتاب وزیبای"ارادت" است و آن بیتابی پر نیاز و دردمند دو روح خویشاوند است. آشنایی دو تنهای سرگردان بی پناه در غربت پر هراس و خفقان آور این عالم است که عالمیان همه همزبانان و هموطنان همند برادران وخواهران همند و در خانهء خویشند و بر دامن زمین ،مادر خویش و در سایهء زمان پدر خویش، که زادگان زمین و زمانه اند و ساکنان خاک. و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را، در غربت این آسمان و زمین بی -درد،دردمند می دارد و نیاز مند بیتاب یکدیگر می سازد دوست داشتن است، ومن در نگاه تو، ای خویشــاوند بزرگ من،ای که در سیمـایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر ا ضطراب سخنت شوق فرار پدیدار! دیدم که تبعیدی زمینی، ...واکنون تو با مرگ رفته ای و من، اینجا، تنها به این امیـد دم می زنم که با هـر «نفس»، « گامی» به تو نزدیک تر می شوم و... ...و این زندگی من است.