شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

خاطرات سوخته

حالی پریشان دارم ، غصه ای بی پایان دارم ،
انگار گذشته های تلخ از خاطرم رفتنی نیست ،
آن صحنه تلخ عشق فراموش شدنی نیست.
اتاقی پر از شده از دود سیگار…
این اعتیاد به خاطر تو نیست ، شاید به خاطر این روزگار است.
کاش گذشته ها نیز دود شوند و به همین راحتی به هوا بروند.
کاش در دلم چیزی نماند از قصه تلخ عشق ،
گهگاهی که تنها هستم اشک میریزم و خودم را سرزنش میکنم
با خود میگویم روزی از یادم میرود خاطرات تلخ ،
اما آنچه که میگویم تنها برای آرامش این دل است،
از درون قلبم چه خبر؟ خبری نیست جز غوغای غمها.
حالی پریشان دارم ، غمی بی پایان دارم ،
انگار باید پا به پای خاطرات سوخته ، سوخت
انگار باید مثل سیگاری که همیشه با من میسوزد خاکستر شد.
خاکستر شد و از صحنه روزگار محو شد.
من که میدانستم از قصه تلخ عشق چیزی که به جا میماند همین است.
خاکستری که روزی بر باد می رود.
هنوز آثار این سوختن در دلم باقی مانده ،
لکه سیاه خاطرات در دلم به جا مانده
و گهگاهی با یاد تو آن هیزمی که در گوشه ی قلبم افتاده شعله ور میشود
و باز میسوزاند قلبم را .
فکر نکن که اعتیاد من به خاطر تو است
اینها همه تقدیر و سرنوشت من است.
بیخیال دنیا ، حال من همیشه پریشان است.

صفیر

طبیبان را ز بالینم برانید

مرا از دست اینان وارهانید

به گوشم،جای این آیات افسوس،

سرود زندگانی را بخوانید

دل من چون پرستوی بهاریست

ازین صحرا به ان صحرا فراریست

شکیب او، همه در بی شکیبی ست

قرار او همه در بیقراری ست

دل عاشق،گریبان پاره خوشتر

به کوی دلبران آواره خوشتر

غم دل باهمه بیچارگی ها

از این غم ها که دارد چاره خوشتر

دلم یک لحظه یک جا نماندست

مرادنبال خود هرسو کشاندست

به هر لبخند شیرین دل سپردست

برای هر نگاهی نغمه خواندست

هنوزم چشم دل دنبال فرداست

هنوزم دل لبریز از تمناست

هنوز این جان برلب مانده ام را

در این بی آرزوئی آرزوهاست

اگر هستی زند هر لحظه تیرم

وگر _از عرش _بر خیزد صفیرم

دل از این عمر شیرین برنگیرم

به این زودی نمیخواهم بمیرم