شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

قصه شیرین

مهرورزان زمان های کهن

هرگز از خویش نگفتند سخن

که در آنجا که توئی

برنیاید دگر آواز از من!

ماهم این رسم کهن را بسپاریم به یاد

هرچه میل دل دوست،

بپذیریم به جان،

هرچه جز میل دل او،

بسپاریم به باد!

آه!

بار این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد:

بیستون بود و تمنای دو دوست

آزمون بود وتماشای دو عشق

در زمانی که چو کبک،

خنده می زد شیرین،

تیشه میزد فرهاد!

نه توان گفت به جانبازی فرهاد: افسوس

نه توان کرد ز بی دردی شیرین فریاد.

کار شیرین به جهان شور برانگیختن است!

عشق در جان کسی ریختن است!

کار فرهاد برآوردن میل دل دوست

خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن

خواه با کوه در آویختن است.

رمز شیرینی این قصه کجاست؟

که نه تنها شیرین ،

بی نهایت زیباست:

آن که آموخت به ما درس محبت می خواست:

جان، چراغان کنی از عشق کسی

به امیدش ببری رنج بسی.

تب و تابی بودت هر نفسی.

به وصال برسی یا نرسی!

سینه بی عشق مباد!

شده این همه عاشق باشی…؟!

تا به حال شده دوست داشتنت را قورت بدهی… ؟!
لبخند بزنی…
بی تفاوت باشی…؟
شده دلتنگی بپیچد به دلت،راه نفست راببندد،خفه ات کند…
هی دستت برود سمت گوشی…
برش داری…
نگاهش کنی…
پرتش کنی…..
شده یک آهنگ برایت شود روحِ یک لحظه…
بشود خاطره…
و هر چه تکرار شود دیوانه ترت کند…؟
شده قسم بخوری دیگر کاری به کارش نداری…
اما یکهو در یک لحظه گوشی موبایل را برداری،پیغامی تایپ کنی…
انگشتت برود سمت کلمه send…
منطقت بمیرد، قلبت تند تند بزند و…send کنی…؟
شده تمام روز را در انتظار یک جواب،بیقرار باشی…
نرسد این جواب…
آخر گوشی را برداری واینطور بنویسی:"اشکالی نداره، اگه نمیخوای جواب بدی،نده…
فقط میخواستم بدونم خوبی؟همین…
مواظب خودت باش "شده باز جوابی نیاید…؟
باز بشکنی…
هزار بار دیگر هم بشکنی اما باز با دست و دلِ شکسته،
دوستش داشته باشی…؟
شده این همه عاشق باشی…؟!