عطر نرگس،
رقص باد.
نغمه شوق پرستوهای شاد.
خلوت گرم پرستوهای مست.
نرم نرمک میرسد اینک بهار.
خوش به حال روزگار.
سال نو مبارک
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
بین من و آرام دل غمگینم
دلـم ...
هنـوز ..
خیس خورده ی نگاه توست ..!!
نـازش بـدار ..!
که نلغــزد ..
از میان دستهایت ..!!
حالی پریشان دارم ، غصه ای بی پایان دارم ،
انگار گذشته های تلخ از خاطرم رفتنی نیست ،
آن صحنه تلخ عشق فراموش شدنی نیست.
کاش در دلم چیزی نماند از قصه تلخ عشق ،
گهگاهی که تنها هستم اشک میریزم و خودم را سرزنش میکنم
با خود میگویم روزی از یادم میرود خاطرات تلخ ،
اما آنچه که میگویم تنها برای آرامش این دل است،
از درون قلبم چه خبر؟ خبری نیست جز غوغای غمها.
حالی پریشان دارم ، غمی بی پایان دارم ،
انگار باید پا به پای خاطرات سوخته ، سوخت
اینها همه تقدیر و سرنوشت من است.
بیخیال دنیا ، حال من همیشه پریشان است.
سوز می آمد...سردم شد...!
برف بود و برف...
بافتم و بافتم...
تارهای "رویا" را به جان پودهای "کمبود"...
کم داشتمت...!
بافتم... رج به رج...
"خیالت" را...
بر تن عریان "تنهاییم"...
و...انگار بودی...!
گرم که نه...
آب شدم... از شرم حضورت...!
یک سال پیش
این وبلاگ با نام «چیزی به نام عشق» شروع به کار کرد
وبعد از مدتی به «واما عشق ...» تغییر نام داد
وامروز با عنوان« شاعرانه» یک ساله شد
اگر کاغذ برای ستایشت جایی داشته باشد
و اگر قلم از جوهر عشق تهی نگردد تو را خواهم نوشت.
ای هم راز قصه های ناگفته!
به وسعت قلب دریایی ام برایت نغمه سر می دهم
تو را خواهم نوشت ای هم راز قصه های ناگفته.....
هَـمیشه بـآید کَسـی باشد
کـــہ معنی سه نقطههاے انتهاے جملههایَتـــ را بفهمد
هَـمیشه بـآید کسـی باشد
تا بُغضهایتــ را قبل از لرزیدن چـآنهات بفهمد
بـآید کسی باشد
کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد
کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد....
کسی بـآشد
کـــہ اگر بهانهگیـر شدے بفهمد
کسی بـآشد
کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن
بفهمد به توجّهش احتیآج دارے
بفهمد کـــہ درد دارے
کـــہ زندگی درد دارد
بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ
بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران...
براے بوسیـدَنش...
براے یک آغوشِ گَرمــ تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد
همیشه....
معنای زنده بودن من، باتو بودن است
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سراید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو مفهوم زندگی ست
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
باتو، همیشه با تو، برای تو، زیستن
همـرنگ گونه های تو مهتابم آرزوست
چون باده ی لب تو می نابم آرزوست
ای پرده پرده چشم توام باغ های سبز
در زیر سایه مژه ات ، خوابم آرزوست
دور از نگاه گرم تو،بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست
تا گردن سپید تو گرداب رازهاست
سرگشتگی به سینه ی گردابم آرزوست
تا وارهم ز وحشت شبهای انتظار
چون خنده ی تو مهر جانتابم آرزوست
سالها رفته است کز هر آرزو خالی ست آغوشم
نغمه پرداز جمال و عشق بودم _ آه_
حالیا خاموش خاموشم
یاد از خاطر فراموشم
.................................................................................
همدلی کو؟تا شوم همراه او،
سر نهم هرجاکه خاطر خواه اوست!
شاید از این تیرگی ها بگذریم
می روم شاید کسی پیدا شود
بی تو کی این قطره دل، دریا شود؟
........................................................................
به در یا شکوه بردم از شب دشت
وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت
به هر موجی که می گفتم غم خویش
سری میزد به سنگ و باز میگشت
..........................................................................
روزگاری یک تبسم یک نگاه
خوشتر از گرمای صد آغوش بود
این زمان بر هرکه دل بستم
دریغ آتش آغوش او خاموش بود
.............................................................................
حالی پریشان دارم ، غصه ای بی پایان دارم ،
انگار گذشته های تلخ از خاطرم رفتنی
نیست ،
آن صحنه تلخ عشق فراموش شدنی نیست.
اتاقی پر از شده از دود سیگار…
این اعتیاد به خاطر تو نیست ، شاید به
خاطر این روزگار است.
کاش گذشته ها نیز دود شوند و به همین راحتی
به هوا بروند.
کاش در دلم چیزی نماند از قصه تلخ عشق ،
گهگاهی که تنها هستم اشک میریزم و خودم
را سرزنش میکنم
با خود میگویم روزی از یادم میرود
خاطرات تلخ ،
اما آنچه که میگویم تنها برای آرامش این
دل است،
از درون قلبم چه خبر؟ خبری نیست جز
غوغای غمها.
حالی پریشان دارم ، غمی بی پایان دارم ،
انگار باید پا به پای خاطرات سوخته ،
سوخت
انگار باید مثل سیگاری که همیشه با من
میسوزد خاکستر شد.
خاکستر شد و از صحنه روزگار محو شد.
من که میدانستم از قصه تلخ عشق چیزی که
به جا میماند همین است.
خاکستری که روزی بر باد می رود.
هنوز آثار این سوختن در دلم باقی مانده
،
لکه سیاه خاطرات در دلم به جا مانده
و گهگاهی با یاد تو آن هیزمی که در گوشه
ی قلبم افتاده شعله ور میشود
و باز میسوزاند قلبم را .
فکر نکن که اعتیاد من به خاطر تو است
اینها همه تقدیر و سرنوشت من است.
بیخیال دنیا ، حال من همیشه پریشان است.
طبیبان را ز بالینم برانید
مرا از دست اینان وارهانید
به گوشم،جای این آیات افسوس،
سرود زندگانی را بخوانید
دل من چون پرستوی بهاریست
ازین صحرا به ان صحرا فراریست
شکیب او، همه در بی شکیبی ست
قرار او همه در بیقراری ست
دل عاشق،گریبان پاره خوشتر
به کوی دلبران آواره خوشتر
غم دل باهمه بیچارگی ها
از این غم ها که دارد چاره خوشتر
دلم یک لحظه یک جا نماندست
مرادنبال خود هرسو کشاندست
به هر لبخند شیرین دل سپردست
برای هر نگاهی نغمه خواندست
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم دل لبریز از تمناست
هنوز این جان برلب مانده ام را
در این بی آرزوئی آرزوهاست
اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر _از عرش _بر خیزد صفیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمیخواهم بمیرم
با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم.
با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.
همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.
همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.
و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.
با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.
عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.
با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.
همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.
همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.
و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.
همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،
از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.
اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،
آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.
ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،
عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.
با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.
و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.
با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.
پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.
ای همراه بهترین روزهای زندگیم نبودنت را باور نمی کنم
با اینکه می دانم محال ترین آرزوی من بوده ای
ای همسفر جاده تنهاییم
دیری است که به امید با تو یودن نفس می کشم و به انتظار دیدار تو زنده ام
با اینکه بارها گفته ای دیگر برنمی گردی
ای هم درد با غصه هایم هنوز هم شریک لحظه های غم و شادی من هستی
و من هنوز هم با کسی جز تو درددل نمی کنم با اینکه می دانم در کنارم نیستی
ای هم دل با قلب شکسته ام قلبم برای تو می تپد
و تنها تو می توانی مرهمی بر زخمهای قلبم باشی
ای بهترینم ...
میشنوی صدای تپش قلبم را؟
قلبم به عشق تو میتپد!
میبینی اشکهای روی گونه ام را؟
این اشکها برای تو میریزد!
ببین که چقدر برایم عزیزی !
ببین که چقدر دوستت دارم !
بیا در کنارم بنشین و برایم از عشق بگو ،
یک بار بگو دوستم داری تا برایت بمیرم ،
یک لحظه به چشمانم نگاه کن ،
تا چشمهایم را فدای آن نگاه مهربانت کنم!
حس میکنی که چه احساسی نسبت به تو دارم؟
خودت بهتر از من میدانی که دیوانه وار دوستت دارم!
نگیر از من این لحظه های زیبا را ، تکرار کن آن حرفهای شیرینت را!
با من بمان برای همیشه ، از عشق بگو تا زنده بماند قلبم تا همیشه!
میدانی که چقدر دوستت دارم؟
به اندازه ی تپشهای قلبم ، قطره قطره اشکهایی که از گونه ام میریزد،
به اندازه ی تو که برایم یک دنیا با ارزشی دوستت دارم!
تا به حال دیوانه ای مثل من دیده بودی؟
حالا مرا ببین که دیگر دیوانه تر از من نخواهی دید!
دیوانه ای که از عشق تو مجنون شده ،
تا چشمهایت را دیده عاشقت شده !
حس میکنی گرمی دستانم را؟ اگر تو نباشی این دستها سرد سرد است!
میشنوی صدای تپش قلبم را ؟ اگر تو نباشی …
چند نقطه و دیگر هیچ ، اگر تو نباشی جای من در این دنیا نیست!
منبع:دفترعشق مهدی لقمانی