با توام ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام ای نور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای دلشورهی شیرین!
با توام ای شادی غمگین!
با توام ای غم!
غم مبهم!
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش
اما باش !!!
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد
بیشتر تنهاست
چون نمی تواند به هیچ کس
جز به همان آدم بگوید چه احساسی دارد
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را
به سکوت تشویق کند
تنهایی تو کامل می شود . . .
گاهـی آرزو میکـنم ...
کـاش هـرگـز نـمیدیـدمـت تا امـروز غــم نـدیدنـت را بخورم!!!
کـاش لبـخـندهایـت آن قـدر زیبا نبـود کـه امـروز آرزوی دیـدن یـک لحـظه فـقط یک
لحـظه از لبخـندهای آرامـش بخـشت را داشته باشم!
کـاش چشـمان معـصومـت بـه چشمانـم خیـره نمیشـد تا امـروز چشـمان مـن به یـاد
آن لحـظه بـهانه گـیرند و اشـک بـریزنـد!
کـاش مهـربانیـت را حـس نـکرده بـودم تـا امـروز محتـاج نـگاه مهـربانـت باشم!
کـاش نـمیدانسـتی کـه چـقدر دوستـت دارم تـا امـروز با خـود نگـویم :
"چـرا؟ او که میـدانسـت چـقدر دوستـش دارم"!!
دوباره شب،
دوباره طپش این دل بیقرارم
دوباره سایه حرفهای تو که روی دیوار روبه رو می افتد
دلم میخواهد همه دیوارها پنجره شوند ومن تو ار در میان چشمانم بنشانم
دوباره شب،
دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ابرهای عالم پر نمی شود
تا تمام باران را بگوید
دوباره شب،
دوباره یاد توکه این دل بیقرار را بیدار نگه داشته
دوباره شب، دوباره تنهایی؛ دوباره سکوت
و دوباره من ویک دنیا خاطره...
خدایا چقدر شب رو زیبا آفریدی برام مثل یه پناهگاه میمونه
تمام دلتنگی های من توی دل شب پنهانه، چه سینه بزرگی داره واسه رازداری...
عزیزم خاطرات قشنگت رو گذاشتم کنج قلبم تا موقع دلتنگیام اونا رو به خاطر بیارم
بدجوری دلتنگم...
خیلی سخته کسی رو با جون و دل دوست داشته باشی
ولی حسرت گرفتن دستاش تا ابد کنج دلت باقی بمونه
حسرت اینکه یه دفعه بهش بگم دوسش دارم به دلم مونده
خدایا خودت کمکم کن...
مَـטּ هـر روز و هـر لحظـﮧ نگرانت مے شوم
ڪـﮧ چـﮧ مے ڪُنے ؟
ڪُجایے ؟
در چـﮧ حالے ؟
پـنـجـره اُتـاقـم را بـاز مے ڪُنم و فـریـاد مے زنـم
تنهـاییـت بـراے مَـטּ
غُصـه هـایـت بـراے مَـטּ
هـمـﮧ بُـغـض ها و اشڪهایـت بـراے مَـטּ
تـو فـقـط بـخـنـد
آنقـدر بـلـند تـا مَـטּ هـم بشـنوم
صـداے خـنـده هـایـت را .........
صـداے هـمـیشـﮧ خـوب بـودنـت را ........
حس غریبی ست دوست داشتن
وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن
وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد
ونفس ها وصدا ونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده
به بازی اش میگیریم
هر چه او عاشق تر ما سرخوش تر !
هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر!....
تقصیر از ما نیست ...
تمامی قصه های عاشقانه
این گونه به گوشمان خوانده شده اند !!!
مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
باید فراموشت کنم چندیست تمرین میکنم
من می توانم ! می شود ! آرام تلقین میکنم
حالم، نه اصلا خوب نیست، تا بعد، بهتر می شود
فکری برای این دل آرام غمگین میکنم
من می پذیرم شکست خویش را
می روم از رفتنم دل شاد باش !!!
خود را برای درک این، صد بار تحسین میکنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین میکنم.
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد و بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیه
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنارتو درگیر آرامشم
همین ازتمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس میکشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
توپایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه
تو زیباترین آرزوی منی
منو ازاین عذاب رها نمیکنی
کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه
همین که فکرمی برای من بسه
از این عادت باتو بودن هنوز
ببین لحظه لحظه م کنارت خوشه
همین عادت باتو بودن یه روز
اگه بی تو باشم منو میکشه
جان ما و جان آن چشمای تو
بوسه می خواهم از آن لب های تو
بوسه می خواهم که باشم تا سحر
غرق در افکار و در رویای تو
بوسه ای همچون شراب آتشین
تا که مست افتم به زیر پای تو
خوب میدانم امیـــد زندگی
نیست درعالم کسی همتای تو
چشم زاغی بندة درگاه توست
غمزه داردنرگس شهــلای تو
گرمرا رنجاندی ازخود می شوم
ای بت سیمین بدن شیـدای تو
بازمیگویم مرا ده بوسه ای
تاکه باشم مونس شبهای تو
بوسه باران میکنم روی تورا
من فـدای آن رخ زیبای تو
دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!
دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!
دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست میداری!
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق!
دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند!
دوستت دارم چون تو رو میخواهم و تو نیز مرامیخواهی!
دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق!
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور میکنی.
چقدر دلم برایت تنگ شده
آنقدر که فقط نام زیبای تو در آن جای می گیرد
عزیز من ، قلب من
ای کاش می شد اشک های طوفانی ام را قطره قطره جمع کرد
تا تو در دریای غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کنی
ای کاش می شد فقط یک بار
فریاد بزنم
دوستت دارم
و تو صدایم را می شنیدی
نمی دانم چطور ، کجا و چگونه باید به تو برسم؟
ای کاش به جای عکس زیبایت
وجود نازنینت پیش رویم بود
و حرف های نا گفته ام را می شنیدی
به راستی که تو اولین عشق راستینم هستی
شاید در گذشته هرگز اینچنین عاشق نشده بودم
اما؛
حال خوب می دانم که فقط با شنیدن نام زیبایت
چشمانم بی اختیار می بارد
ای امید آخرینم
بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
به در گاه آفریدگار تو دعا می کنم
تا فقط یک بار بتوانم
چشمانم را زندانی نگاهت کنم
گاهی وقت ها روی نیمکت تنهایی ام مینشینم
آن زمان است که چشمهایم پر از غوغای رها شدن است
تنها خواهش دلم حضور کسی است در کنار من
روی این نیمکت بنشیند
نه کلامی میخواهم
نه نگاهی که محسور کند مرا
تنها صدای آرام بخش یک نفس کافیست
نفسی که مال توست
همین...
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
خالی از جام الستش کرده بود
گفت یارب از چه خارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم ونشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد