زیبا حکایتی است چشمانت را با دل من که میتوانم از دریچه چشمانت قلبت را بخوانم و از قاب چشمانت مهمان عشق تو شوم.آری امروز قصه چشمان تو میگویم؛ چشمان تو که نگارگر رؤیاهای من است، چشمانی رازآلود که همه دنیای وجود من را تسخیر کرده ؛ حکایت چشمان تو که دلرباتر از همه گلهاست و خندهاش سرور انگیزتر از پرتو خورشید. برای گفتن از چشمان تو، باید مست بود، باید از خود رست و با سفینهای از احساس در اعماق کهکشان چشم تو سفر نمود، سیاهی چشمان تو را درنوردید و به نور نور نور آن رسید، به سرچشمه زیباییها، به سرزمین صادق عشق و باید از چشمان تو سرشار، بی تاب، دیوانه و مسحور شد و آن گاه چقدر زیبا و ناب است گفتن از چشمان عشق چشمان تو الهام بخش و مأمن و مأوای عشق من است. برق چشم تو تمثیلی از تابش ستارگان و نشانهای از افلاکی بودن محبت است در میان جان ما. چشمانت سمبل زیبایی و لطافت، سحر وملاحت، افسون و حقیقت و شادمانی زندگی است. خطوط چشم یار من، درقلبم آتش میافروزد و مرا فارغ از هستی خویش میکند. چشمان آهووش او، منشأ جوشش وخروش وغلیان عشق ومحبت است و درون مرا به جنبش و رقص وادارد و من در سماعی عاشقانه به سماء میروم.چشمان تو خود قصه میگوید. قصه آسمان، ستارگان، حکایت رؤیاهای بلند مرا و من در اندرون این قصهگوی خوش سخن، دریایی میبینم شورانگیز، مواج، زیبا و توفانی که کرانهاش پیدا نیست و من غرقه ی در آن، نه راه نجات جویم نه مسیر سلامت. مگر نه آن که هر کس را کو نگاری باشد، تمام آرزوی او چشم در چشم معشوق دوختن و فریاد بلند سکوت است از اعماق جان و با لبان بسته سخن گفتن از غم ها و دردهای دوری؟ و مگر نه آن که خوشبختی یعنی چشم در چشم یار رفتن و پیوستن به جاودانگی؟ آری؛ من هرگز از افسون چشمان تو رهایی نمیخواهم. زندگی یعنی غرق شدن در دریای تبسم چشمان تو و اگر بهشت نیز بجویم، بهشت در جذبه نگاه تو و سایه چشمان تو شعلهور است.صبح در چشمان معشوق من آواز میخواند و آسمان چشمان محبوب، چنان زلال و آبی است که میتوان از نگاهش ستاره چید. چشمان او درخشانترین گوهر گیتی است و چشمان عاشق من همیشه دلتنگ تماشای گنج چشمان اوست.اینک چشمان تو از فرط ملاحت و شیدایی، زیباترین داستان من است و من را اگر مستیای است از جام چشمان معشوق است و شراب نگاه او؛که در چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست.