شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

شـاعــ ــرانـ ـه

!...شاعرانه هایی که جان می گیرند نم نم در هوای بارانی دلم بهانه اند، برای دوست داشتن تو همین

گرفتارم

خدایا من به عشق او گرفتارم گرفتارم

من از درد غریب دل خبر دارم خبر دارم  

 خدایا بال و پر بشکست و پر زد در غبار غم

ولی تا زنده ام نازش خریدارم خریدارم    

 چه بی رحمانه ترکم کرد و اشکم داد و بی تابی  

شدم تنها پرید از شاخ خشک تک سپیدارم   

من از روز وداع تلخ او از سرزمین دل  

برای قلب بیمارم عزادارم عزادارم   

منی که رفت از کف اختیارم چون بدیدم او  

کسی که با صدایش در سکوتم غصه می کارم  

کسی که اشک لرزان مرا نادیده رفت آخر  

دو چشمان سیاهش شد دلیل رنج و آزارم   

  کسی که بوسه می زد بر لبم هر دم به آرامی  

خودش روزی جدایی پیشه کرد و گریه شد کارم    

زمانی در غرور حس گرم بودنم با او  

ولی حالا میان این و آن درمانده و خوارم  

به فریادم رس ای درمان ناچاران دلداده  

طلب گر می کنم یاری شب و روز از تو ناچارم  

به دار آویخت این چشمان محکوم نگاهش را  

روان شد سیل خون دل از آن چشمان بر دارم   

نمیداند که با بگشودن صندقچه ی قلبم  

 چه بی پروا هویدا کرده مروارید اسرارم  

  ولی من تا بهار آید دل از باران صفا گیرد  

به عشق او به عهد خود وفادارم وفادارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد